حکیم {{ ابی مّجَرّد حَامِی حَمَامَه}} را خبر آوردند که:
{{نا شاعرِ مُهِمّ}} ی نازی طبع و تازی وضع، که بی آنکه اشتُلُمِی خورَد لگد پَرانَد و بی سببی مُضحِک به قهقهه اوفتد، و گهگاه شَکلکِ چَشمَک مر دوشیزگان -- و بقول خودش-- مِهر بانوان را بیَارسالَد!!! چنین پنداااااااااااااااریده است که کتاب [[ المُعجَم فِی مَعَایِیرِ اَشعَارِ العَجَم]] که شمس قیس رازی آن را بنام شاهزاده ابو بکر بن سعد بن زنگی و به زبان پارسی در علم عروض و قافیت نبشته است ، به زبان تازی نگاشته شده است. و باری همین [[ نا شاعرِ مُهِم]] بر این افتخاااااااااااریده است که شاگرد اوستادی ذی فنون چونان خطیب رهبر بوده است و آن ادیبِ فقید بارانِ دانش خویش بر سر وی باااااااااریده است.و حالیا او چونان چغندری پر بیخ در کره ی مریخ در مخمصه ی خیال خویش بالیده است. و از این روی خویشتن را اعجوبه ی زمان و اسطوره بالعیان پندارد اگر چه در فن عروض بُزِ اخفش را مانَد و در دیگر فنون ادب کویر پر عطش را .
حکیم {{ ابی مّجَرّد حَامِی حَمَامَه}} پس از تبسّمی ملیح و تاسّفی بر حالاتِ عاری از کمالاتِ آن نابخردِ سفیه، مر مُخبِران را فرمود که آن متشاعرِ بیچاره و متظاهرِ به خِرِّیَّتِ فی الفُنونِ و الصنایِعِ بیکاره و نادانِ دانا نمای و نگون بختِ تیره رای را که در هر باصطلاح شعرش چندین و چند آک و آهوی آشکارِ ادبی از سُست ساختاری و زشت زیادتی و نابهنجاری و نا استواری دستوری و زبانی و لغزش وزنی است بر عادت مالوف خویش رها کنید که دلخوش به به به و چه چهی باشد و مر خویش را خسروِ ادیبان ایران پندارد و فیضی از زلال چشمه سارِ رحمتِ بی کرانِ خداوند رحمان انگارد و دل در گروی تلالو زهازه گویی[[صدفی درخشان]] داشته باشد و سر، به ارسال شکلکِ چَشمَک به مهر بانوان و دل، به آتش کینه ی سخن سنجان گرم بدارد. که گفته اند:
اگر از فیضِ حق می بود غیضی ش
تراوش بر جهان می کرد فیضی ش
وَ نِعمَ مَا قالَ الشّاعِرُ:
وان ابلهی -- که سعی بلیغیش هست تا
ضایع شود به دست خودش -- را معاف دار
نسبت به او که دشمنِ خویش است، آشکار
از کینه، ای برادر من سینه صاف دار